یه داستان از جنس خاطرات بنده

اول بگم این جریان کاملا واقعیست و ۲ سال پیش برام با همین جزئیاتی که میگم اتفاق افتاده..نه شوخیه و نه داستان..

پنج شنبه شب بود و ما ۴تایی خرسند در کنار هم نشسته بودیم و برای یک آدینه ی استثنایی (یعنی همون فرداش..) داشتیم برنامه ریزی میکردیم..www.charandoparands.blogfa.com

مامی میگفت بریم خونه ی مامی ِ من..پاپا میگفت بریم خونه ی مامی ِ من..علی میگفت بریم بگردیم (کلا نظر دقیقی نداشت..)

و اما من نظر افشانی کردم و گفتم بریم کوه..www.charandoparands.blogfa.com

آخر نظر بر این شد که هم بریم خونه ی مامی ِ مامی هم بریم خونه ی مامی ِ پاپا هم بریم گردش هم بریم کوه!!!

 

قرار شد صبح ِ زود بلند بشیم بریم کوه بعد از اون حلیم بگیریم برای صبحانه after that  برای ناهار بریم خونه ی مامی ِ مامی ، بعد از ظهر بریم بگردیم و شام هم منزل مامی ِ پاپا تِلِپ شیم..

 

صبح زود بود..هوا تاریک بود..www.charanadoparands.blogfa.com

همگی خوابمان می آمد..اما چون برنامه ریزی کرده بودیم و با کوچکترین کاهِلی از هر کدام برنامه ریزی های پیچیده مان بهم میخورد با خواب مقابله کردهwww.charandoparands.blogfa.com و برای رفتن به کوه آماده شدیم.. www.charandoparands.blogfa.com

همین که رفتیم بیرون و هوای تازه و پر از اکسیژن صبحگاهی را تنفس نمودیم همگی پر از انرژی شدیم..و من از همه خوشحال تر آماده ی رفتن بودم..www.charandoparands.blogfa.com

 

البته فراموش نشود مامی مارا میدان فرض کرده و همگیمان را دور زدند و به بهانه ی اینکه "تا شما برید و برگردید من یه ذره به کارام برسمwww.charandoparands.blogfa.comwww.charandoparands.bogfa.com" در خانه سکنی گزیده و از آنجا خارج نشدند..

 

و ما رفتیم..

الآن ما روی دامنه های کوهیم..

به به چه ویویی جاتون خالی..چه هوایــــــــــی..

اوووووووم..

بله ما از کوه می رفتیم بالا و مسلماً بعدش آمدیم پایین اما با این تفاوت که من برعکس همه که با متانت و آرامش میومدن پایین خواستم استعدادهامو به رخ همِگان بکشم و خلاقیت به خرج بدم!!

بنده ابتدا داشتم عین آدم میومدم پایین که ناگهان نمیدونم چی شد که دیدم زمین داره با سرعت میاد سمت من..

با خودم گفتم:"چه آدم مهمی شدی زمین میخواد بیاد بالا تو رو ببره پایین!!!!"www.charandoparands.blogfa.com

خلاصه دردسرتون ندم..ابتدا گام هام خیلی بلند و سپس چپ و چول شد..پس از گذشت چند ثانیه من درست مثل اون داستان کَدو قِل قِله زن به سمت پایین عزیمت کردم..

جالب تر از هر چیز این صحنه هاییه که الآن براتون توصیف میکنم..

من داشتم به طرز دلخراشی قِل میخوردم و به پایین کوه سقوط میکردم و کمک میخواستم اما هموطنان عزیزم با حفظ آرامش دوربین  موبایل های خود را روشن نموده و این لحظات ناب را شکار میکردند تا برای آن روز خود و حتی روزهای آتی هیجان انگیز ترین ، واقعی ترین و به روز ترین بلوتوثو جلوی دوستان خود رو کرده و فخر بفروشند که یکی از حضار این حادثه ی هیجان انگیز بوده اند..

بله..

دقت داشته باش که من هنوز دارم قِل میخورم..

در همین حین دو تا خانم رو از دور دیدم که سد راه من بودند..

وقتی بهشون رسیدم یکی جاخالی داده و دیگری که احتمالاً خواهر ِ ِ پسر شجاع بود منو گرفت و از پرتاب شدنم به دره ای که داشتم بهش می رسیدم جلوگیری کرد..

وقتی منو گرفت حالم دست خودم نبود ..

تنها چیزی که میدونستم این بود که باید از این خانم در حدّ مرگ تشکر میکردم..و البته اول باید شاکر خدا میبودم به خاطر لطفی که در حق من روا داشت..

پاپا و علی که خیلی با من فاصله داشتند با نگرانی داشتند میومدن پایین به سمت من..آخه همونطور که مستحضر هستید من فاصله ای بس طویل را در ارتفاعی بس بالا و در شیب ۶۵ـ۶۰ درجه ی کوه با سرعت صوت اومدم پایین..

حالا شما الآن وضعیت منو فرض کن..

فرض کردی؟!

خب بسه..دیگه فرض نکن تا بقیشو برات بگم..

در همین حین تا پاپا اینا برسن به من هر کسی از کنارم رد میشد یه تیکه ای بهم مینداخت:

" کوچولو ها باید با بزرگتراشون بیان کوه وگرنه اینجوری اوف میشن.."

"خوبی عمو جووووووووووون؟!"

"آخِــــــــی حیووووونکــــــــــی.."

من اما حرفای این آدمای بی**** برام مهم نبود..

راستشو بخوای اون لحظه فقط خدا روشکر میکردم که صورتم سالمه و اتفاقی براش نیفتاده..

خلاصه پاپااینا رسیدن بهم..

چشمای پاپا از ناراحتی خیس بود و علی هم ناراحت همچنین..

کولم کردن تا پایین..

وقتی رسیدیم به ماشین تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده..

ساق پای چپم خونریزی شدیدی داشت..

مچ پای راستم به هیچ وجه تکون نمیخورد..

مامی در همین حال و اوضاع با پاپا تماس حاصل کرده و علت دیر کردنمان را جویا شد..

پاپا براش توضیح داد..

و مامی گریه کرد..www.charandoparands.blogfa.com

پاپا گفت میبرمش بیمارستان..

رسیدیم بیمارستان..

دکتر به محض دیدن ساق پام اینگونه گفت:

" اُه اُه پاش داغون شده.. چی شده؟!"

توی دلم گفتم حیف اون دانشگاهی که تو توش درس خوندی..آدم حسابی خودم میدونم داغون شده یه کاری بکن خوریزی پام بند بیاااااااااااااااااااد..www.charandoparands.blogfa.com

خلاصــــــــــه یه ذره آمپول مامپولو اینا زدن بهم www.charandoparands.blogfa.comو پامو پانسمان کردن و گفتن ببریدش توی بخش باید امشب بمونه..

و به من نگفتن چی در انتظارمه..www.charandoparands.blogfa.com

پاپا رفت دنبال کارای پذیرش..

و پس آمدنش به من گفت باید پات یه جراحی ِ کوچولو بشه..

ربات های پای راستم کشیده شده بود و اگر زخم ساق پای چپم یه میلیمتر عمیق تر بود تاندون پام پاره میشد..انقدر زخمش عمیق بود استخون ساقمو میدیدم..

و من ترسیدم..

پکیدم از بس نوشتم..

خلاصه میگم ، منتظر ماندیم تا نوبت اتاق عمل به من رسید..

یه چیز خنده دار دیگه اینکه بعد از عمل که میبرن توی ریکاوری تا به هوش بیان عملی ها(!) من وقتی یه ذره هوش و حواسم اومد سر جاش بلند شدم از روی تخت!!

پرستار گفت دختر تو چقدر شرّی..www.charandoparands.blogfa.comبخواب بینم..

با همه تو کل بیمارستان طرح دوستی ریخته بودم..www.charandoparands.blogfa.com

همه میشناختنم..

بهم میگفتن کوهنورد ِ شیطون..

 

اما بی شوخی بعد از عمل خیلــــــــی درد داشتم..www.charandoparands.blogfa.comدلم میخواست بمیرم..www.charandoparands.blogfa.com

خونه ی مامی ِ پاپا و مامی ِ مامی هم که نرفتیم و بهشون گفتیم ماجرا رو و همه آمدند عیادتم..

 

و من در آن آدینه این مدلی شدم..www.charandoparands.blogfa.com

و هنوز هم یادگاری های اون کوهنوردی روی پاهام هست..

 

 

 

 

سه نقطه...

نظرات 4 + ارسال نظر
ironibox.ir سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://web.ironibox.ir/

175.679010903531145.789341444829
با سلام
[گل][گل][گل]
آغاز بکار مجدد سیستم هوشمند افزایش آمار ایرونی:

* سیستم افزایش آمار ایرونی باکس به گونه ای هوشمند طراحی شده که قادر است سایت / وبلاگ شمارا در معرض نمایش هزاران کاربر و وبمستر آنلاین قرار بدهد

* شما می توانید به ازای هر سایت / وبلاگ خود یک لینک رایگان ثبت نمایید و در هر زمان آن را مدیریت کنید

* با هر بار نمایش لینک باکس توسط وب شما ، لینک شما به صورت کاملا خودکار به اول لیست منتقل میشود ( برای مثال اگر شما 1000 بازدید در روز دارید لینک شما 1000 مرتبه به اول لیست منتقل و به اضای هر بار نمایش لینک باکس در معرض دید حداقل 150 نفر قرار میگیرد )

* با افزایش تعداد نمایش لینک باکس توسط شما ستاره هدیه میگیرید ( 1 تا 5 ستاره )

*دارای امار واقعی و بدون سیستم اتوریفرش برای جلوگیری از امار غیرواقعی ، رتبه منفی گوگل و سنگین شدن قالب وبلاگ (رتبه گوگل سایت در حال حاضر 2 است)

* کلیه لینک ها و محتویاتشان باید بر اساس قوانین نظام جمهوری اسلامی ایران باشند.لینک های غیر اخلاقی و غیر اسلامی شناسایی و برای همیشه حذف می شوند.

قبل از ثبت لینک بخش اخبار سایت را بخوانید و به نکات توجه کنید

در صورتی هم که قبلآ ثبت لینک در سایت کرده اید فقط کافی است کد رو در قالب وبتون مجدد قرار بدین لینکتون هوشمند فعال میشه...
با آروزی موفقیت روز افزون برای شما

ironibox.ir سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://web.ironibox.ir/

177.654319529291147.428575080189
با سلام
[گل][گل][گل]
آغاز بکار مجدد سیستم هوشمند افزایش آمار ایرونی:

* سیستم افزایش آمار ایرونی باکس به گونه ای هوشمند طراحی شده که قادر است سایت / وبلاگ شمارا در معرض نمایش هزاران کاربر و وبمستر آنلاین قرار بدهد

* شما می توانید به ازای هر سایت / وبلاگ خود یک لینک رایگان ثبت نمایید و در هر زمان آن را مدیریت کنید

* با هر بار نمایش لینک باکس توسط وب شما ، لینک شما به صورت کاملا خودکار به اول لیست منتقل میشود ( برای مثال اگر شما 1000 بازدید در روز دارید لینک شما 1000 مرتبه به اول لیست منتقل و به اضای هر بار نمایش لینک باکس در معرض دید حداقل 150 نفر قرار میگیرد )

* با افزایش تعداد نمایش لینک باکس توسط شما ستاره هدیه میگیرید ( 1 تا 5 ستاره )

*دارای امار واقعی و بدون سیستم اتوریفرش برای جلوگیری از امار غیرواقعی ، رتبه منفی گوگل و سنگین شدن قالب وبلاگ (رتبه گوگل سایت در حال حاضر 2 است)

* کلیه لینک ها و محتویاتشان باید بر اساس قوانین نظام جمهوری اسلامی ایران باشند.لینک های غیر اخلاقی و غیر اسلامی شناسایی و برای همیشه حذف می شوند.

قبل از ثبت لینک بخش اخبار سایت را بخوانید و به نکات توجه کنید

در صورتی هم که قبلآ ثبت لینک در سایت کرده اید فقط کافی است کد رو در قالب وبتون مجدد قرار بدین لینکتون هوشمند فعال میشه...
با آروزی موفقیت روز افزون برای شما

عشق زیر باران سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://meysam-mn.blogsky.com

چه خبرته یواش میومدی پایین
حتما خیلی درد داشتی آخ بمیرم
؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

جولیت چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ب.ظ http://julietafsungar.blogsky.com

آخی نازی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد